درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
  • جی پی اس موتور
  • جی پی اس مخفی خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان az adame bi mareft mo0tenaferam و آدرس soogoli.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 206
بازدید کل : 21024
تعداد مطالب : 71
تعداد نظرات : 57
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


ساعت
az adame bi mareft mo0tenaferam




 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
1-  خونمون مهمون اومد، وقتي در رو باز كردم، دخترشون قدش حدود يك و نود بود وقتي كفشش رو درآورد و يك و هفتاد و پنج شد گل سرش روكه برداشت شد يك و پنجاه نگرانم كم كم محو بشه!
2- سرعت اينترنت در حد پنگوئن حامله اس كه داره زير بارون با عشقش قدم مي زنه
3- آيا مي دانستيد؟ كه اگر دكمه اسانسور و پشت هم تند تند بزنيد آسانسور زودتر نمياد؟
4- برخورد اتفاقي دو تن از زنان همسايه:
- سلام - سلام - حال شما - قربونتون برم - فداي شما - حال شما؟ - فداي شما - شما خوبين - قربون شما - فداي شما - چه خبر - قربون شما - فداتون بشم - شما چه خبر؟ - فداي شما - قربونتون بشم - ديگه چطورين؟ - فداي شما - قربونتون بشم - فداتون بشم - قربون شما - سلام برسونين - فداي شما - قربون شما - خداحافظ - فداي شما - قربونتون برم - خداحافظ
برخورد اتفاقي دو تن از مردان همسايه:
- سلام چاكرم - سلام مخلصم
5- ما كه نه قيافه داريم نه پول، دلمون خوشه اگه كسي بياد سمتمون مارو واسه خودمون مي خواد
6- از آزادي سوار تاكسي شدم تا صادقيه مي گم چقدر شد؟ مي گه 2000 تومن مي گم همش دو قدم راهه 2000 تومن! مي گه اينطوري قدم برداري شلوارت پاره ميشه!
7- گور باباي اونايي كه وقتي خوشن ميس كالشونيم وقتي تنها مي شن، رفيق فابشون!
8- يكي اومده بود با احساسات من بازي كنه، سه هيچ بردمش
9- فقط اينجاست كه هر كي مي ميره، فردا شبش كل فاميل خوابشو مي بينن كه تو يه باغ پر گل با يه لباس سفيد بوده و گفته من جام خوبه!
10- عكس العمل مردم بعد از تاخير مترو! ژاپن 10 ثانيه تاخير: شكايت از واحد حمل و نقل ايتاليا يك دقيقه تاخير: مسئولين بي كفايت اوكراين 3 دقيقه: تعجب ايران بعد 20 دقيقه: ايول يه قطار اومد!
11- كارشناسان اعلام كردند سرعت حلزون قطع نخاع شده 15 درصد از سرعت اينترنت ما بيشتر است! 12- به بابام مي گم بهترين پسر دنيا رو داشن چه حسيه؟ مي گه نميدونم برو از مادر بزرگت بپرس! يعني تا حالا همچين جوابدندون شكني نگرفته بودما عشق اگه عشق باشه ... پسورد كه سهله قسمت كِرِم دارِ بيسكوئيتمو، گوجه سبزامو و ته ديگ ماكارونيمم بهش مي دم
13- زندگي خانم ها سه مرحله دارد: 1- كودكي 2- جواني 3- چقدر خوب موندي
14- آقا ما سر چهار راه بوديم، چراغ راهنمايي قرمز شد و يه وانتيه ازين ميوه فروشا از چراغ رد شد. يه ماشين راهنمايي رانندگي ام سر چهار راه پارك بود وقتي اينو ديد پشت ميكروفنش گفت: وانت كجا مي ري؟ وانتي ام پشت بلندگوش گفت: دارم مي رم خونه!
15-  گذر زمان هيچ چيزي را حل نمي کند شايد ماست مالي كند
16- دختره متولد 1380 استاتوس زده دلم براي دوران كودكيم تنگ است، زماني كه معناي عشق را نمي فهميدم! به نظر شما چه جوري بكشمش طبيعي به نظر بياد؟
17- روي سيگار نوشته نه تنها براي خودتان ضرر دارد بلكه براي اطرافيانتان هم ضرر دارد. حالا خودم به درك! تو كسي دور و ورم پيدا كن من ترك مي كنم.
18- يعني رو دادن به بعضيا بيشتر از كراك و شيشه توهم داره براشون
19- قديمان دخترايي كه تو دوره متوسطه شوهر گيرشون نميومد مي رفتن دانشگاه، بعدها ديگه جوگير شدن هدف اصلي رو فراموش كردن
20- فك كنم درد شكست عشقي ژاپني ها چند برابر بيشتر از ماست! بدبختا هر جا رو نگاه كنن قيافه طرفشون رومي بينن!
21- يه معلم داشتيم بهش گفتيم رونالدينيو به اين سمت كلاس نگاه مي كرد به اون طرفيا منفي مي داد! خيلي تكنيكي بود
22- ببين عزيز جون اون موقع ها كه تو به سيب زميني مي گفت ديب دميني ... منم همينجوري مي گفتم خداييش ديب دميني! پس با اين حساب يه جورايي هم سنو ساليم با هم!
23- وسايل اسكي: سه ميليون وسايل كوه: دو ميليون دوچرخه: يك ميليون حداقل هزينه براي خريد وسايل هر ورزشي يك ميليون قليون: 10 هزار تومان سيگار: چهار هزار تومان مواد مخدر: از 40 هزار به بالا حالا خودتون قضاوت كنين كدوم به صرفه تره
24- قديما كه فيس بوك نبود مردم استتوس هاشون رو روي در و ديوار توالت عمومي مي نوشتن، هر چند لايك نداشت ولي كامنت خورش عالي بود
Yours Sincerely
R.Ghasemi
 
End is not the end. In fact E.N.D. is "Effort Never Dies" and
If you get NO  in answer remember N.O. is "Next Opportunity".
So always be positive in life !!!


دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:, :: 14:16 ::  نويسنده : soogoli


 

 
یک پزشک و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.
پزشک رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و 
 
پتو را روى خودش کشید. پزشک دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال
 
می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و 
اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و 
 
چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد.
این بار، پزشک پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى 
 
اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با پزشک بازى کند. پزشک نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى
 
بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین 
 
می‌آید ۴ پا؟» پزشک نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت 
 
وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز به درد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و 
 
با یکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.
مهندس مؤدبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. پزشک بعد از کمى مکث، او را 
 
تکان داد و گفت:  «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد، دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد و رویش را برگرداند و خوابید!


دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:, :: 14:10 ::  نويسنده : soogoli
پسره ۱۴ سالشه از ساعت ۱۲ شب تا ۷ صب با دوس دخدرش تلفنی حرفای خاک بر سری میزنه... مام پروژه ۴ ماه میذاشتیم تا شماره تلفن خونه طرفو پیدا کنیم پروژه ی ۲ ماهه تا یه تلفن عمومی پیدا کنیم که تو دید آشنا نباشه... پروژه بعدی ۳ ماهه بود واسه خود باوری و اعتماد به نفس کاذب  ۴ماه طول میکشید تا اتفاقی خودش گوشیو برداره آخرشم که بر میداشت تا میگفت "الو، بله بفرمایید؟!" زاااارت گوشیو میذاشتیم ۶۵۷ رنگ عوض میکردیم 
​​​
دهه 50 زن گرفتن، بچه دار شدن، پس فردا نوه دار میشن !
 
دهه 70 هم بیش فعالن همشون ازدواج کردن !
 
چه رازی داره این دهه 60 ! نه زن میگیرن نه شوهر میکنن
شماها يادتون نمياد!!!!! . . . . . . . . اگه تو کيف دختراي دهه 60تي آينه پيدا ميشد، فرداش بايد پدر و مادرشونو ميبردن مدرسه 
مامور دروازه جهنم: هی تو بشر بیا اینجا
آدم: چیه؟
مامور: چیه تریپ برداشتی؟ میدم سرب داغ بریزن تو حلقت!!
آدم: بده بریزن زودتر..
مامور : دِپ میزنی؟؟ قضیه چیه؟ مشخصات بده؟
آدم: دهه ی 60 متولد ایران...
مامور: ببخشید دادا شرمندتم!!! الان میگم بفرستنت بهشت اشتباهی شده! معذرت میخوام خدا منو ببخشه..
آدم: بیخیال همه زندگیمون اشتباه بود! چیزی نشده رفیق! خسته نباشی
و آدمو میبرن بهشت و مامور جهنم میگه: دمشون گرم این ایرانیای دهه ی شصتی چه معرفتی دارن بخدا... طفلیا با اینهمه زجری که کشیدن از هیچی عقده ندارن!
ﺍﺯ ﺩﻫﻪ 50ﺑﻪ ﻗﺒﻞ: اقدس / ﺍﮐﺮﻡ/ ﻣﻠﻮﮎ/ ﺑتوﻝ/ ﮐﻮﮐﺐ/ ﺳﮑﯿﻨﻪ/ ﻓﻮﺯﯾﻪ / خدیجه / عصمت / رباب
 
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ 60: ﺯﻫﺮﺍ/ ﻓﺎﻃﻤﻪ/ زینب / ﺣﺪﯾﺚ / سهیلا / ﻟﯿﻼ‌ / ﺳﻤﯿﻪ / محبوبه / افسانه
 
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ 70: ﻫﺎﻧﯿﻪ / مینا / ﺁﺭﺯﻭ / ﻣﺮﯾﻢ / ﺳﺎﺭﺍ / ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ / ﮐﯿﻤﯿﺎ / ﺁﺗﻨﺎ
 
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ 80: / ژابیز / ﺁﯾﺴﻮﺩﺍ / ﮊﯾﻨﻮﺱ / ﺳﯿﻨﻮﺱ / ﮐﺴﯿﻨﻮﺱ / ﭘﺎﻧﯽ / ﺷﺎﺩﻧﻮﺵ / ﭘﺎﺭﺳﯽ ﮐﻼ‌ / ﺯﻣﺰﻡ / دلستر / آپادیپا ...
 
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩ ﺩﻫﻪ 90 ﺑﺮﺳﻪ ..
ﺣﻮﺻﻠﻢ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ۱۱۸
ﮔﻔﺘﻢ :ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺭﻭ ﻟﻄﻒ ﮐﻨﯿد
ﺍﻭﻧﻢ ﯾﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩ
ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺯﻧﮕﯿﺪﯾﻢ
ﯾﮑﯽ ﻭﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺍﺑﯽ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ؟
بچه که بودم یه آبمیوه گیری داشتیم که وقتی روشنش میکردیم رسما رم میکرد و علاوه بر صدا و ویبره، میرفت یه دوری هم میزد تو آشپزخونه 
.
.
.
.
بعد بابام همش منو مامور میکرد اینو نیگر دارم تا خودش هویجا رو آب بگیره. دقیقن حس اون کارگرایی رو داشتم که آسفالت رو سوراخ میکنن
 
 


چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 22:15 ::  نويسنده : soogoli

زندان :
گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل
یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!

فرق اینجا با آنجا :
داشتم با خودم فکر می کردم اگه
قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه
اتفاقاتی می افتاد:
- احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و
سزارین می کردند !!!
- کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند
!!!
- اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شد!!!
- به خاطر بی توجهی
تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل می
کردند!!!
- اگر بچه توی شکمشان لگد می زد ،آنها هم فورا توی سرش می زدند تا ادب
شود !!!بلوتوث:
امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس
نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا
در وضعیت مناسبی نبودم



چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 14:47 ::  نويسنده : soogoli

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با
خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می
پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس
رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل
آشغال که بتراشیم


شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود
دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !



شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که
دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت
برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ،
وگ...


شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا
بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو


شما یادتون نمیاد،
دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....


شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای
چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیمکفش تق تقی هم فقط واسه عیدا
بود


شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش
کرددددددد


شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر
کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون


شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک،
میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار
تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون
میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم


شما یادتون نمیاد، پاکن
های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو
پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.


شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه
میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند،
دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا
میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده



شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...



شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس
ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون
بسوزه


شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز
می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم


شما یادتون
نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی


شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي
كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن


شما یادتون
نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست
پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود


شما
یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه
درس از ما عقب تر باشن


شما یادتون نمیاد، برای درس
علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم


شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم
میبردیم مدرسه


شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه
قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم


شما
یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی


شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز
میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده،
بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟
(قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم


شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که
میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا
گذاشتیم!!


شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان
رو!!


شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به
اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی
ندیدم




شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی
بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته
بودن


شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار
، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال
انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ)
: داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)

(البته محض اطلاع منم یادم نمیادهاااااااااااا خخخخخخخخخخخخخخخ)

شما
یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز
باران



چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 14:41 ::  نويسنده : soogoli

پسرها : ۱ - با ماشین میرن سراغ بانك، پارك میكنن، میرن دم دستگاه عابر بانك
۲- كارت رو داخل دستگاه میذارن
۳- كد رمز رو میزنن و مبلغ درخواستی رو وارد میكنن
۴- پول و كارت رو میگیرن و میرن
دخترها:
۱- با ماشین میرن دم بانك
۲- توی آینه آرایششون رو چك میكنن
۳- به خودشون عطر میزنن
۴- احتمالا" موهاشون رو هم چك میكنن
۵- توی پارك كردن ماشین مشكل پیدا میكنن
۶- توی پارك كردن ماشین خیلی مشكل پیدا میكنن
۷- بلاخره ماشین رو پارك میكنن و میرن دم دستگاه عابر بانك
۸- توی كیفشون دنبال كارتشون میگردن
۹- كارت رو داخل دستگاه میذارن، كارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه
۱۰- كارت تلفن رو میندازن توی كیفشو
ن ۱۱- دنبال كارت عابر بانكشون میگردن
۱۲- كارت رو وارد دستگاه میكنن
۱۳- توی كیفشون دنبال تیكه كاغذی كه كد رمز رو روش یادداشت كردن میگردن
۱۴- كد رمز رو وارد میكنن
۱۵- ۲ دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن
۱۶- كنسل میكنن
۱۷- دوباره كد رمز رو میزنن
۱۸- كنسل میكنن
۱۹- به دوست پسرشون زنگ میزنن كه طریقهء وارد كردن كد صحیح رو براشون بگه
۲۰- مبلغ درخواستی رو میزنن
۲۱- دستگاه ارور (خطا) میده
۲۲- مبلغ بیشتری رو درخواست میكنن
۲۳- دستگاه خطا میده
۲۴- بیشترین مبلغ ممكن رو درخواست میكنن
۲۵- انگشتاشون رو برای شانس روی هم میذارن
۲۶- پول رو میگیرن
۲۷- برمیگردن به ماشین
۲۸- آرایششون رو توی آینه چك میكنن
۲۹- توی كیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن
۳۰- استارت میزنن
۳۱- پنجاه متر میرن جلو
۳۲- ماشین رو نگه میدارن
۳۳- دوباره برمیگردن جلوی بانك
۳۴- از ماشین پیاده میشن
۳۵- كارتشون رو از توی دستگاه عابر بانك برمیدارن
۳۶- سوار ماشین میشن
۳۷- كارت رو پرت میكنن روی صندلی كنار راننده
۳۸- آرایششون رو توی آینه چك میكنن
۳۹- احتمالا یه نگاهی هم به موهاشون میندازن
۴۰- راه میفتن و میندازن توی خیابون اشتباه
۴۱- برمیگردن
۴۲- میندازن توی خیابون درست
۴۳- پنج كیلومتر میرن جلو
۴۴- ترمز دستی رو آزاد میكنن ( میگم چرا انقدر یواش میره ها )
۴۵- به حركت ادامه میدن



چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 14:33 ::  نويسنده : soogoli

قهوه‌ی مبادا...

 

این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوه‌ی در یک روز سرد زمستانی گرم خواهد کرد...
 
با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم...
بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند...
و سفارش دادند:  پنج‌تا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا...سفارش‌شان را حساب کردند،
و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمیصبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی...
 
قهوه مبادا
آدم‌های دیگری وارد کافه شدند... دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...
سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...
همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم،
مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت... با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟
خیلی ساده‌ ست! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند...
سنت قهوه‌ی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کم‌کم به همه‌جای جهان سرایت کرد...
بعضی‌جاها هست که شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید،
بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید...
قهوه مبادا برگردانی‌ است از........ suspended coffee
نتیجه اخلاقی:
گاهی لازمه که ما هم کمی سخاوت بخرج بدهیم و قهوه مبادا... ساندویچ مبادا... آب میوه مبادا... لبخند مبادا... بوسه مبادا...و مباداهای دیگر...
که دل خیلی ها از اونا می خواد... و چشم انتظارند... که ما همت نموده و قدمی در سرزمین صورتی محبت و عشق بگذاریم ...
و به موجودات زنده... و بخصوص به انسانهای امیدوار و آرزومند توجهی کنیم...
بیاییم و پیام های مبادا را هم برای کسانی که دوستشان داریم بفرستیم...
لطفااین پیام مبادا را برای دوستانت که دوستش داری و حتی برای خودم نیزبفرست...





دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 18:43 ::  نويسنده : soogoli
زندگی، بغض فـروخورده نیستزندگی، داغ جگـــر گـــوشه نیستزندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره استزندگی، شوق تبسم به لب خشکیده استزندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغزندگی، دست نوازش به ســر نوزادی استزندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارستزندگی، شـــوق وصال یار استزندگی، لحظه دیدار به هنگامـــه یاسزندگی، تکیه زدن بر یــار استزندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی استزندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی استزندگی، قطعه ســرودی زیباست که چکاوک خواندکه به وجدت آرد به ســــرشاخه امید و رجازندگی، راز فـروزندگی خورشید استزندگی، اوج درخشندگـــی مهتــاب استزندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست استزندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن استزندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن استزندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل استبه، چقدر شیـــرین استزندگی، خاطــــره یک شب خوش، زیـــر نور مهتاب،روی یک نیمکت چـــوبی سبـــز، ثبت در سینـــه استزندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوهزندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح استزندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاقزندگی گاه شده است که برد بیراهمزندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد


دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 18:26 ::  نويسنده : soogoli

به نام کلام دروغین عشق

چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم

اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت

و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ

خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و

همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده

قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.

از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.

نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،

اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود

یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم

تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی

چرا با من آغاز کردی!

مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود

گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی ، از ته دل دوست داشت

اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمان چشمانم دوباره ابری شده

و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد.اما من مینویسم

مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.

کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،

کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با

چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.

نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم.می خواستم عاشقترین باشم ،

برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.

آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،

همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.

دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.

این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.

این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،

راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما

دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم.

خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم

دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.

و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .

نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست.

هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ، نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت.

بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.

انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،

دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.

خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی.به نام کلام دروغین عشق

چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم

اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت

و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ

خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و

همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده

قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.

از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.

نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،

اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود

یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم

تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی

چرا با من آغاز کردی!

مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود

گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی ، از ته دل دوست داشت

اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمان چشمانم دوباره ابری شده

و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد.اما من مینویسم

مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.

کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،

کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با

چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.

نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم.می خواستم عاشقترین باشم ،

برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.

آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،

همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.

دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.

این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.

این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،

راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما

دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم.

خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم

دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.

و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .

نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست.

هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ، نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت.

بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.

انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،

دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.

خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی.



پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, :: 20:4 ::  نويسنده : soogoli

خیابان

شعر بلندی ست

وقتی من با قدم های تو قدم می زنم!

و شب

 

یکباره یکپارچه می شود،

از خواب هایی که تو را به من می رسانند

وقتی

من با چشم های تو چشم می بندم

باید می‌دانستم

سرانجام

تو را

از اینجا خواهد برد

این جاده

که زیر پای تو نشسته بود

 

 



پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, :: 19:51 ::  نويسنده : soogoli

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد